دیدگاهی نو بر کتابداری

دیدگاهی نو بر کتابداری

جواد صیافی کارشناس ارشد کتابداری

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت» ثبت شده است

روزی روزگاری در ناکجا آباد، چند نگهبان نمای کتاب، به جهت رهایی از تعهدات و بی‌اطلاع از چند و چون کار و به یقین نادانسته و در پی خشنودی والا مقامات چنان آب در هاون کوبیده که گویی نان حلال را نشانه می‌روند‌.
کتب را ندیدند مگر بر زیر هنرها و حرفه ها، و چه شادمانند که خدمت می‌نمایند.
نادانی از سر تجسس سوالی نمود که ای بزرگواران آش دوغ را با چند کتاب برابری می‌کند؟ خانم والده هفت روزی، هشت وعده آن را به خوردمان می‌دهد؛ خود گمان می‌برم نیمی از ادبیات روس را بلعیده‌ام.
یکی از نگهبان نماها بفرمود که گمان می‌برم لب به تمسخر ما گشوده‌ای.
نادان بگفت: خشنودم که دانستی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۰۲
جواد صیافی

روزی روزگاری مهتری با کهتری و استری و انتری بر طریقی خرم روانه گشتندی. مهتر سوار بر استر که همه یادش کتابت طومار بر دوستان و دلبران می بود، بذله گویی ها می داشت و یاوه ها می بافت و گاه شمایل رفو کردندی و مشاع می نمود و  بر هیچ و هیچ آگاهی نداشت، با غرض و بی مرض استر را بر معبر دیگران می راند و آزارها می رساند و عربده ها و ناسزاها نشنیده می داشت. استر هر آنچه در توان می بود ازین اجبار نامعمول سر ناسازگاری می گذاشت، لیک سودی نمی برد.
کهتر که نظری بر کتاب داشت و گاه بر چشم انداز می نگرید و یادش بر مردمان بود که خشمناک از مشی مهتر خروشان بودند، لب بر کنایه گشود که ای بزرگوار آنچه بر خود روا می داری ، خود نیز ادا کن؛
مهتر بفرمود خود را چه پنداشتی که شمشیر نصیحت سمت ما روانه می داری؟ تو را از مال و مقام ما چه دانستن؟ ما را مال زیاد و مقامی در حد بالا و بلکه سندهای یادگیری فوق باشد و ...
ناگاه انتر بر شانه اش کوبید که اینها که بر زبان آوردی حال همه بر خورجین استر باشد، پس تو را با او چه غیر است؟

 

آن کس که خطای خویش بیند که رواست
تقریر مکن صواب نزدش که خطاست

آن روی نمایدش که در طینت اوست
آیینهٔ کج جمال ننماید راست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۱
جواد صیافی

آورده اند سه مرد حجاب کرده و از معبری پر آمد و شد عبور می کردندی. یک بازرگان و یکی ملک زاده ای ستبر، یکی پاسبان کتاب. قرار همی نهادند که کدامینشان شهره ی شهر است و نزد عوام نامورتر.
بازرگان حجاب از رخ برکشید و ناگاه خلق به سمتش روانه شد و شکوهیدندش؛ تبسمی بر لب گزارد و بر خودستایی آغازیدن نمودندی.
از این سپس، ملک زاده آهنگ برکشیدن حجاب کرد؛ پرده تمام از میان نرفته بود که جماعت بر وی رهسپار شدند و چندی خویش انداز ستاندند و مجیزش گفتند. ملک زاده بنا به معمول، زبان به یاوه جنباند و لب ها به غنچه گرد کرد و خویش انداز گرانمایه اش به دیدگان خلق نمایاند.
سال ها برفت و خویش اندازها غنچه ها آفریدند و اشارات چشمی روانه نمودند و مجالی بهر نمایش پاسبان کتاب نماند و حجاب بر رخش همواره گردید.
گرچه نیافتیم حجاب بر رخ پاسبان بودست همی یا درک خلق را پرده پوشانیدست.


دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.

علم چندان که بیشتر خوانی

                                  چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بود نه دانشمند

                            چارپایی برو کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر

                                 که بر او هیزم است یا دفتر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۳۲
جواد صیافی